... كاغ كاغ و نعرۀ زاغِ سیاه
دائماً باشد به دنیا عُمر خواه
همچو ابلیس، از خدای پاكِ فرد
تا قیامت عمرِ تن درخواست كرد
گفت: اَنظِرنی إلی یومِ الجَزاء
كاشكی گفتی كه: تُب یا ربّنا
زندگی بی دوست، جان فرسودن ست
مرگِ حاضر، غائب از حقّ بودن ست
عُمر و مرگ، این هر دو، با حقّ خوش بُوَد
بی خدا، آبِ حیات آتش بود
این هم از تأثیر لعنت بود، كاو
در چنان حضرت همی شد، عُمر جو
از خدا، غیرِ خدا را خواستن
ظنّ افزونی ست، كُلّی كاستَن
خاصّه عُمری، غرق در بیگانگی
در حضورِ شیر، روبه شانِگی
عمر بیشم ده، كه تا پستر رَوَم
مُهلَم افزون دِه كه تا كمتر شوم
تا كه لعنت را نشانه او شود
بَد كسی باشد، كه لعنت جو بود
عمرِ خوش، در قُرب، جان پروردن ست
عُمرِ زاغ، از بهر سرگین خوردن ست
عمر بیشم ده، كه تا گُه میخورم
دائم اینم ده، كه بس بَد گوهرم
گر نه گُه خوار ست آن گنده دهان
گویدی: كز زاغیم تو وارَهان ...
***
مثنوی معنوی
دفتر 5